جواب معرکه
واسه قسمت سومی
که یک دفعه صدای هولناکی توجه مرا به خود جلب کرد تا آمدم ببینم چه صدای بود ناگهان آخرین ثمره ی من از من مانند کودکی که او را با زور و ستم از مادرش جدا می سازند با بادی تند به زمین افتاد و اندوه زیادی در تن من خود را جای داد.
همانگونه که در غم بودم نگاهم به کرم ابریشمی افتاد که روز های قبل برای بدست آوردن این سیب تلاش های زیادی می کرد و من این کار او را به چشم بی فایده میدیدم.
آنگه که نگاهم به او افتاد متوجه شدم که با خوردن به پیله ای توپی تبدیل می شود و پس از آن با پروانه ای رنگارنگ که همانند سیبی که برای من خیلی ارزش داشت به او توجه میکردم و حالا فهمیدم که هیچ کار خدا بی دلیل نیست و این داستان برایم سرمشقی بود تا در آینده روشنگرانه تر فکر و اندیشه کنم